خاطرات و زندگی نامه شهید مدافع حرم محسن حججیشهید مدافع حرم محسن حججیمعرفی کتاب شهید مدافع حرم محسن حججی

بچه حاج احمد

خاطرات شهید محسن حججی

وقتی می‌خواست کسی را خیلی تحویل بگیرد، به او می‌گفت: حاجی یا بچه احمد. با هم رفته بودیم دنبال خانه. قرار بود عروسی کنند و باید خانه کرایه می‌کرد.  هر جا که می‌رفتیم، یک‌ گیری می‌داد و خانه را رد می‌کرد. هر چه قدر توضیح می‌دادم این اشکال‌ها، الکی است، قبول نمی‌کرد. دیگر کلافه شدم.  گفتم: « بیچاره مون کردی پسر! می‌خواهی چیکار کنی؟ مطمئنی خانه می‌خواهی ؟» داشتیم برمی گشتیم، بهم گفت: « حاجی! این خونه‌ها که ما رفتیم، توش نماز نمی‌خواندند.» گفتم: « شما از کجا می‌دونی؟ چرا بدبینی؟» گفت: « از همه صاحب خانه‌ها، پرسیدم که توی این خانه نماز می‌خواندند یا نه؟ حالا فهمیدی بچه حاج احمد؟!»

برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن