دسته‌بندی نشده

سلامم را برسان

شهدای گمنام را به مسجد محل ما آورده بودند، مسجد شلوغ‌تد و معنوی‌تر از همیشه بود. به پیکر مطهر شهید نزدیک‌تر شدم و خودکارم را از کیفم خارج کردم و پیغامم را برای شهید نوشتم تا آن را به حضرت زهرا(س) برساند وقتی کارم تمام شد خواستم بیشتر برایش درد دل کنم که خانم خمیده‌ای دستش را بر سرشانه‌ام گذاشت و گفت: مادر برای من هم بر روی تابوت شهید می‌نویسی؟  گفتم: البته که بله.

و او شروع به گفتن کرد و من شروع به نوشتن. او می‌گفت و من می‌نوشتم…

«از عاقبت بخیری جوانان، از ترک اعتیاد جوانان، از ظهور حضرت حجت، از ایمان جوانان و هدایت آنها، از سلامتی بیماران، از بی‌خانه بودن بعضی‌ها، از گرفتاری همسایه‌هایش و از ……. »

 تا اینکه رو به ایشان کردم و گفتم: مادر جان پس برای خودتان چه بنویسم؟

لبخندی زد و گفت: «تنها بگو سلام مرا به فرزند گمنامم برسانید…»

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن