دستهبندی نشده
برای جامانده ها
زبان گرفته دل من، ز زائری که نیآید
ز عاشقی که نشد قسمتش به صحن تو آید
ز حال و روز غمینش، ز انتظار غریبش
ز ضجههای پریشش که نغمهها بسراید
ز چشمه چشمهی جانش، ز اشکهای روانش
ز حس خوب و لطیفش، به هر که سوی تو آید
ز نالههای عجیبی که شکل بغض خزانی
گهی خروش برآرد گهی فغان بنماید
که اربعین شده آقا، نمانده طاقت دوری
چه میشود به نگاهی فراق ما به سر آید
نشسته کنج اطاقی چو مرغ بال شکسته
امید بسته به روزی که از قفس به درآید
خوش آن دمی که رسد از تو این نوید به عاشق
غمین مباش عزیزم که نوبت تو هم آید
“محمدرضا فاضلی دوست”