دسته‌بندی نشده

دل نوشته- این تذهبون؟؟؟

جاده‌اش گاه بیابانی، گاه سرسبز، گاه آفتابی، گاه ابری و اما گاهی …… بماند.

و اما غروبش حس عجیبی داشت. تمام دلتنگی‌هایم را در طول دو هفته انتظار به رخم کشید.

دلم، هوای گریه می‌خواهد. توی این مدت غبار سنگینی از نوع حرف و حدیث‌ها نشسته روی دلم، اشک‌های زیادی که نباید می‌ریخت جمع شده توی چشم‌هایم و بغض‌های وسیعی انبار شده تو سینه‌ام. نمی‌دونم واقعا ما با چه قصدی و به کجا می‌رویم. شاید جایی که سال‌ها پیش کلی جوان مرد از گوشه، گوشه‌ی کشور از همین جاده‌ها عبور کردند و دیگه نتوانستند برگردند. شاید جایی که خیلی ها چشم دوختند به آن تا تکه استخوانی که پیدا شود، شایدم….

جای انها نیستم که کفش‌هایشان را بپوشم، زندگی کنم و تصمیم بگیرم علت اومدنشان رو بدانم. فقط می‌دانم دل کندن از این دنیا و دل سپردن به آن دنیا جرأت می‌خواهد.

ندای الله اکبر فضای اتوبوس را پر می‌کند وقت اذان است ودیگر خورشیدی در آسمان نیست و غروبش محو شده و اما«ما به کجا می‌رویم؟؟؟»

ف. کاظمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن