معماری عزاداری امام حسین (ع) از نجف آباد تا دورک ۲ محرم ۱۳۹۲
قسمت دوم
گردنه کلوسه و سپس کاهگان را با هر سختی که بود پشت سرگذاشتیم و حدود ساعت ۷ شب به دورک رسیدیم همان جایی که شاید بهترین خاطرات بچه های موسسه شهید کاظمی رقم خورده اند از جاده بالای مسجدحضرت فاطمه الزهرا(س) کم کم پشت بام مسجد مشاهده می شد، صدای قرائت زیارت عاشورا از بلندگوی پشت بام مسجد پخش می شد که بدلیل قرارگرفتن روستا بین کوههای مرتفع و در دره ای عمیق صدا درکل منطقه پیچیده بود و فضای معنوی بسیار زیبایی را بوجود آورده بود. همه خاطرات سه سال متوالی یک باره به ذهن ادم می آمدند، یادش بخیر شبهایی را که بچه ها روی پشت بام همین مسجد تا صبح به عبادت مشغول بودند و با نذر و نیاز و سلام و صلوات سنگ بنای این مکان مقدس را بنا نهادند.
صدای مداح بسیار آشنا و زیبا بود با کمی دقت متوجه شدم حمزه میرزایی است، جوانی که می توان گفت از تنها اهالی روستاست که در مقاطع بالا تحصیل کرده است و هم اکنون ضمن ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد به شهر می رود کارگری می کند تا مخارج زندگی و تحصیلش را تامین کند و بزودی قرار است استخدام سپاه شود و بعد از محرم و صفر عروسی کند ان شاء ا…
جوانی است بسیار مخلص و کنجکاو در یافتن مسائل دینی و علمی، دو سال قبل وقتی قرار شد مسجد تحویل یک نفر شودکار خدا حمزه شناسایی و انتخاب شد، الان او فرمانده پایگاه روستا هم شده که این پایگاه به برکت مسجد قرار است راه اندازی شود و اعضایش غالبا بچه های نوجوان و جوان روستا هستند و همگی حمزه را بسیار دوست دارند.امسال او و نیروهایش همسفرمان بودند در مشهد.
سه سالی که با حمزه اشنا شده ام هیچ وقت نمیدانستم به این زیبایی مداحی می کند و چقدر قشنگ مصیبت حضرت عباس علیه السلام را با تمام جزئیات و بدون تحریف در بین زیارت عاشورا می خواند اینجا بود که مطمئن شدم انتخاب حمزه بعنوان متولی مسجد حکمت بوده است و پی گیریهای مستمرش در طول سال نتیجه داده است.
همین که متوجه شدند رسیدم بزرگترها امدند استقبال و با شوق و ذوق فراوان گفتند از بس نگرانتان بودیم عصر تاسوعا همه روستا برای سلامت رسیدنتان دعا کردند و یک بزغاله نذر حضرت عباس(ع) شد تا برای شب شام غریبان قربانی شود، خواستند برنامه زیارت عاشورا را قطع کنند که اجازه ندادم و پس از گرفتن وضو با آب سردی که تا مغز استخوان آدم یخ می زد، وارد مسجد شدم چراغها نیمه خاموش و جمعیت زیاد عزادران جلب توجه می کرد، همان مسجدی که روزی ادمها سرکوفتمان می زدند که شما در این روستای دور افتاده و با این مشکلات حمل مصالح و ساخت دیوانه اید مسجد می سازید حتی بعضی نصیحت پدرانه می کردند که اسراف است اخر مگر کسی در این مسجد نماز می خواند یا چرا مسجد به این زیبایی و بزرگی در این روستا؟!!!! اما اراده بچه ها هر سال قوی تر شد مخلصانه کار می کردند و گوششان به هیچ حرفی بدهکار نبود چون می دانستند حاج احمد به کسی ماموریت بی خود نمی دهد.
شب عاشورا انگار ملائکه خداوند هم امده بودند در این مسجد روستای، وبه عزای حسین (ع) برکت می بخشیدند همه روستائیان حضور داشتند، در قسمت برادران حداقل دویست نفر بودند و در قسمت خواهران بالکن پر پر شده بود، تا کنون در عمرم چنین زیارت عاشورای با حال، با صفا، بی ریا، مخلصانه و در عین حال مظلومانه نخوانده وندیده بودم یادش بخیر حمزه مصیبت حضرت عباس(ع) می خواند و همه روستائیان بلند بلند گریه می کردند هیاتی بود که قطعا مورد توجه خدا و اقا امام زمان (عج) بود، اینجا چشمو هم چشمی و مداح و سخنران سطح بالانبود، اینجا هزار اما و اگرهای ما را نداشت، همه اش عشق بود عشق به حسین(ع) و فرزندان و اصحابش. می گفتندحاضرند همه دارییشان را بدون چون و چرا و چشم داشتی به پای اقا بریزند، واین ادعا را دیدیم و باور کردم. وقتی میخواندیم “بابی انت و امی” اقا جان پدر و مادرم به فدایتان، باور این نکته در دورک خیلی راحت بود، دو روز در دورک بودم و دیدم این مردم فقیر در این ناکجا آباد واقعا همه دارائیشان حسین(ع) است و تمام زندگی ناداشته شان در طبق اخلاص، وقف ارباب.
معماری این هیات کاملا با مولفه های یک عزاداری درست همخوانی داشت، چقدرجای بچه های موسسه شهید کاظمی خالی بود تا ثمر انهمه زحمتشان را شاهد باشند، البته حضور حاج احمد حس می شد، همان خادم الحسینی که ایام محرم ازخود بی خود بود و اینجا هر چند دقیقه یکبار در بین مداحی و سینه زنی یادش می کردند آنهم روستائیانی که تا چند سال پیش حتی عزاداری درست بلد نبودند وامروز به برکت خون شهید کاظمی اینگونه سنگ تمام میگذارند مداحان تازه کار روستایی در بین مداحی هایشان مرتب نام حاج احمد را می برند، چیزی که ذهنم را در کل برنامه مشغول بخود کرده بود اینکه حاج احمد در اصل مال این روستائیان بود و هست ما شهری ها قدرش را نمیدانسته و نمیدانیم و فقط لقلقه زبانهایمان است.
زیارت عاشورا تمام شد و در همان تاریکی یک ساعت به طرز بسیار زیبایی سینه می زدند که معماری سینه زنیشان در قسمتهای بعد خواهد آمد.
ادامه دارد