دیدار همسر شهید حججی با خانم کارکوب زاده مادر چهارشهید دفاع مقدس
محل دیدار خانه ۱۰۰ متری کوچکی است در یکی از محلات قدیمی قم. مادر شهید زیرزمین خانه را تبدیل به سنگر کرده است و از مهمانانش دراین سنگرها پذیرایی میکند. مادری قد خمیده و عصا بدست با لهجه جنوبی خوش آمدگویی میکند. از همان لحظه نشستن مهمانها بدون اینکه منتظر سوال مهمانها بماند خودش از ماجرای ساخت این سنگرها میگوید: از عکسی که حالا بنر بزرگی است و گوشه ای از سنگر را گرفته؛ دیدار مقام معظم رهبری(مدظلّه العالی) و پسرش که تازه به جمع مهمانها میپیوندد. ایشان با اشاره به فرزندش میگوید: چهار پسرم که شهید شدند و یکی از آنها مفقودالأثر است. این پسرم، هم جانباز است هم۸سال اسیر بوده و هم چهار بار تا مرز شهادت رفته است.
همین فرزندم یکبار مجروحیت شدید داشت و فلج شده بود وقتی دیدمش دکتر امیدی به بهبودی نداشت رو به امام رضا(ع) کردم و گفتم: من با شهادت بچههایم مشکلی ندارم ولی نگذار اینطور بماند و شفا گرفت. ۴ بار مجروحیت شدید داشت و بعد هم اسیر شد.
خدا این پسرم را برگرداند برای عبرت من. من فکر میکردم اگر این یکی هم شهید شود من میمیرم ولی خدا به من نشان داد با شهادت فرزندانم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و من هم ماندم و خدا صبرش را هم داد.
خانم کارکوب زاده مادر ۹ فرزند است ۵ پسر و ۴ دختر .
ایشان در مورد مجروحیت خودشان گفتند:
“تقصیر خودم بود، زمان جنگ وقتی آبادان محاصره عراقیها بود از ماهشهر پیاده به آبادان میآمدم. یکی دوبار آنجا را بمباران کردند و آسیب دیدم. ترکش در بدنم دارم و شیمیایی شدم و موج گرفتم؛ ولی تقصیر خودم بود. به ما میگفتند نروید منطقه جنگی ولی من میرفتم.”
ایشان در مورد شنیدن خبر شهادت محسن حججی گفتند:
“من وقتی بچههایم شهید میشدند مشکلی نداشتم؛ مثلا شهید خلیل روز۸ محرم شهید شد و روز عاشورا تشییع شد و برایم هم مسئلهای نبود؛ ولی شهید حججی را که شنیدم، گفتم: این نیست که ما خیال میکنیم بخاطر پدر و مادر و همسر و… و اینکه سوریه رفته است شهادت نصیبش شده…
نخیر این نیست؛ بلکه خدا خودش برنامه ریزی میکند و شهادت را از لحظهای که در بطن مادر است برایش مقدر کرده است.
خدا میخواهد که کسی به شهادت برسد و مصلحت خداست. جانبازان مهمتر از شهدا هستند چون زجر زیادی میکشند. ما اشتباه میکنیم اگر کسی شهید شود غصه اش را بخوریم.
شهید گریه ندارد. شهید امتحانی است برای پدرو مادر و سنجشی برای بشر.
آقای کاجی از رزمندگان و راویان دفاع مقدس هم به جمع مهمانان پیوستند.
ایشان خاطره تشییع شهیدگمنامی را بیان کردند که توسط خانم کارکوب زاده در مراسم وداع فرزندش (شهید منصور کارکوب زاده) که هنوز مفقود است اتفاق افتاده، لالایی جانسوزی خواند. همچنین خاطره دو مادر شهید دیگر را نیز بیان کردند، که یکی از آنها میگفت: “من مظلومترین مادر شهید هستم.”
ایشان به نقل از مادر شهید یوسف داورپناه گفتند: “منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند. من تنها مادر شهیدی هستم که منافقین بچه ام را جلویم سر بریده اند. شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را درآوردند. با ساتور بدن بچهام را قطعه قطعه کردند و من ۲۴ ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر فرزندم را کندم و کفن و دفن کردم.
و ماجرای مادر شهیدان فاطمی که بعد از شهادت بچه هایش ویلچر نشین شده است . او عکس به دار آویختن فرزند شهیدش را در روزنامه دید و متوجه شهادتش توسط منافقین شد و فرزند دیگرش که در حین سر زدن به خانه توسط منافقین تعقیب شد و بین درو دیوار صدای شکسته شدن استخوان قفسه سینه فرزندش را شنید.
و خاطره ابوعلی از رزمندگان لبنانی. “ابو علی وقتی اسیرنیروهای اسرائیلی میشود، بعد از شکنجههای زیاد اعتراف نمیکند، او را روی شیشه خرده راه میبردند و بعد روی زخمهایش نمک میریختند؛ ولی اعتراف نکرد تا اینکه آنها کاری کردند که از شدت فشار غش کردند. آنها در اسارت زن و دخترم را آوردند و تهدید کردند که برهنهشان میکنیم و من از شدت فشار غش کردم و چه بلاهایی سر نوامیسم آوردند… بعد از پیروزی و آزادی ما سیدحسننصرالله دستور دادند بعد از فتح با دشمنان صلحیم و من با همان شکنجهگر در همسایگی زندگی کردیم. هرگز خاطرات شکنجه های آنهارا فراموش نمیکنیم؛ اما چون سیدحسننصرالله دستور داده اطاعت میکنیم.”
ابوعلی میگفت: “الان سید حسن نصرالله گفته من تحمل میکنم؛ اگر امام خامنه ای بگوید جان فدا میکنیم.”