یادداشت / دل نوشته …
بسم رب المهدی بسم رب الحسین بسم رب الشهدا
السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است.
حضرت امام خامنه ای مدظله العالی
ساعت حوالی ۱۱ ونیم صبح ۱۹ دی ماه بود که همهمه ای شهر را برداشته بود، هرکس چیزی میگفت تا اینکه عاقبت زنگ خبر ۱۴ بعد از ظهر به تلخی نواخته شد. ثانیهها بسان سالی میگذشتند.به هر جانکندنی بود لحظات سپری شد و گوینده خبر اعلام کرد:
صبح امروز یک فروند هواپیمای نظامی (جت فالکون) حامل فرماندهی نیروی زمینی سپاه \” سردار شهید حاج احمد کاظمی\”در حوالی ارومیه، سقوط کرد و همهی ۱۲ سرنشین آن به شهادت رسیدند.
شهر با شنیدن خبر سقوط هواپیمای تو، به عزاخانهای مبدل شد که نگو و نپرس. همه گریه میکردند حتی آنان که با تو سر یاری نداشتند.یادم نمیرود که تمام بچههای نسل سومیانقلاب آن روز اشکهای پدرانشان را دیدند ودیدند که چکونه بر سر شان میزدند وحاجی حاجی میکردند و ناخودآگاه آنان نیز بر رفتن تو گریستند..
ما با رفتن تو احساس غریبی کردیم ولی تو بر بلندای برج رها از تعلقات ایستاده بودی و به آن سوی افق مینگریستی. عجب روزهای سختی بود همه لحظه شماری میکردند تا تو را در میان خود به آغوش بگیرد
و خیالم همه چیز از همان لحظه شروع شد که خبر شهادت حاج احمد رسید ؛ او رفتنش به گمانم تازه شروع شد او مصداق واقعی جمله شهید مطهری بود که فرمود : شهید یعنی سوختن و روشن کردن .
بگذارید بی مقدمه وارد سالهای سوختن حاجی شویم چرا که روشن کردن او مثال نوری است که سالیانی است چشمها را خیره کرده است وهر رهگذری تنها با دیدن نام او یا چهره دلنشین او در میان قابی کوچک بی گمان روشنایی را در وجودش احساس میکند اما سوختن اوست که مرا یاری میکند تا شاید روزگاری بتوانیم از خود حاجی رخصت شهادت بگیریم .
حاج قاسم دلتنگ سخن میگفت: نمیدانم شاید پدرش را یا برادرش را از دست داده بود اما سخت گریه میکرد و میگفت :دیگر کسی نیست جای حاجی را برایمان پر کند حاجی تداعی رفتارهای جنگ بود ،تداعی خلوص ،صفا و پاکی ،صداقت بود .
وقت سخن گفتن احمد ؛ناخودآگاه آدم را بیاد خرازی میانداخت بیاد همت میانداخت حالا که او نیست انگار یک یادگار از همه یادگاران جنگ را از دست داده ایم . او آنقدر حاجی را با مصصم مالک اشتر علی زمان میخواند که به او اعتراض کرده بودند.
زیبا بود آنجا که گفت : احمد را پستها و جایگاهها و درجهها نبود که بالا میبرد . احمد بود که آنها را بالا میبرد لشکر نجف با نام احمد بالا میرفت ونه اینکه احمد با نام لشکر احمد شود نه .
از احمد سخن گفت یعنی لبخندی دلنشین از او در ذهنها تداعی شدن و صمیمیتی که بینندگان احمد از او دیده بودند ،احمد را باید در سان دیدنش شناخت آنجا که ابهت نظامی،بازرسیها وبازدیدهای نظامیدیگر تعارف بردار نیست . شکسته میشد و حاجی دست بر سینه متواضعانه قدم برمیداشت ؛اینجاست که باطن او را رصد میکنیم ودیگر شکی به تواضع خاکی بودن آن نمیکنیم وهمین است که میشود شخص مورد اطمینان ومحبت حضرت آقا .
احمد گمنام بود ،یعنی شکی در آن نیست که این خاصیت شهداست که تا قبل از رفتن ندایی از آنها نیست اما او قبل از شهید شدن مادی که با چشمها تصور شود شهید شده بود از انجا که تمام یارانش میگفتند :آن شبی که بازخاطره آقا مهدی را باز گو کرد همه گفتیم که احمد دیگر زمینی نیست و او را خبری است . اشتیاق شهادت در چهره اش نمایان است همه از بس نالههای او را شنیده بودند برای رفتن او با این که علاقه ای زیادی به او داشتند برایش آرزوی شهادت میکردند این را آنجا میتوان فهمید که حضرت آقا فرمودند : شوق شهادت در دل ایشان شعله میکشید .
تو انتها نداری حاجی ،شیوه ی زندگی شما حاجی مرا شگفت زده کرده میدانید از کجا ،از آنجا که شنیدم پس از گذشت سالیانی از جنگ کم بودند رزمندگانی که شوق واشتیاقشان برای شهادت افزون تر شود به خیالم همه بعد از جنگ باید کم کم به زندگی تن میدادند ولی چه خوب ماندی حاجی که پس گذشت این همه سال باز شما را با عشق شهادت میخواندند .
خلوص شما را سردار کلیشادی زیبا میگفت : که حاجی اصرار فروان داشت که او را سردار صدا نزنیم وهمانند سالهای جنگ از همان الفاظ شیرین جبهه استفاده کنیم.
حیف است تمام تک تک جملات آقا را برای تو حاجی شرح ندهیم آنجا که آقا از شما فرمانده ای با تدبیر نام میبرد نا خودآگاه ما را بیاد عملیاتهای دفاع مقدس میانداخت آنجا که حاج قاسم میگفت : اگر همه ما مینشستیم در جنگ حرف میزدیم ،تصمیم گیری میکردیم سکوت هر یک از این سه نفر منظورش حاج حسین ،حسن باقری وحاج احمد کاظمیحتما امکان تصمیم گیری را مشکل میکرد ،حرف آخر را میزدند .
حیف است نگوییم از ارادت حاج احمد به ائمه اطهار علیه السلام ،از عمل به همین بسنده میکنم که روضههای محرم وفاطمیه حاجی ترک شدنی نبود در هر ارگانی بود خیمهها را برافراشته میکرد تا روضهها برقرار شود . ونیت ایشان که به هر جا سفر میکرد ابتدا حسینیه آنجا را راه میانداخت چرا که اعتقاد شدیدی به این داشت که معنویت و ایمان حرف اول را در جنگ وجهاد میزند وکجاینند حاج احمدها .
حادثه بم را که بخاطر میآورید ؛وقتی که شنیدم که تو در کمال گمنامیو تواضع میدان دار اصلی امداد ونجات در چهار روز نخست زلزله بم بودی هیچ تعجب نکردم چرا که از اخلاص و جوانمردی وایثار جز این انتظار نمیرفت وکسی چه میداند که در آن صد ساعت بیداری چه حالی داشتی وچه حالی کردی .
راستی که تو خستگی را خسته کرده بودی !
احمد عزیزم ! شاید این چنین با تو سخن گفتن را تنها بعد از رفتن تو فهمیدم . خوش باش که نخلستانهای سوخته که امروز در آبادان وخرمشهر سبز وشادابند ،نمازهای شبانگاهی و نیازهای سجده گاهی ات را هنوز بیاد دارند وهرگز فراموش نخواهند کرد.
خوش باش که نالههای یا الله یاالله و ذکرهای بسم رب الشهدای نمازهایت هنوز در گوش یارانت زمزمه میشود وعجب خوش رفتی که دلم نمیآید این را بگویم ولی میگویم تا تو را بفهمم آری سخنم آنجاست آنجا که مولا به زیارتت آمد ودر کلام اول فرمود : اینها همه رفتند وما هنوز هستیم .
و عجب خوش رفتی ؛به تاریخ میتوان سالروز عملیات به شهادت رسیدن رفیق دیرینه ات حاج حسین خرازی را رقم بزنیم وبه مکان میعادگاه آخرین مکالمه بی سیم با آقا مهدی را یاد آور شوم و رفتن به دیار او یعنی ارومیه و عجب سقوط پر عروجی داشتی
حاجی همه رفقایت در کسوت نیروی زمینی شهید شدند و همان که گفتی آرزویش را داشتی که در نیروهای هوایی شهید شویی . وزیبا تر آن زمانی که خبری از شهادت نیست
صبر داشته باش حاجی خدا نگه داشت تا تمام آرزوهایت را باهم برآورده کند .
و خوش تر آن که داغ چندین ساله مردم ارومیه را تسکین دادی آنجا که مهدی یشان را ندتوانستند تشییع کنند وبر بالل دستهایشان به نزد باری تعالی برسانند وتو غم آن را تسلی دادی و عجب روز ی بود آن روز در ارومیه .
اما حاجی حرفهایت را آویزه کرده ام تا شفاعتم کنی میدانی کدام را :آنجا که گفتی یکی از مهم ترین شاخصههای راه بچههایی که شهید شدند را ه معنویت بود .
حالا دیگر میدانیم اما سخت است تو حاجی بیش از ما بر سختی آن آگاهی از این روست که خواهان ذکر دعای خیر شماییم آرزومند شفاعتتان تا ما نیز لیاقت شهادت در این راه را بدست آوریم .
مرتضی . ع