دسته‌بندی نشده

به سبک شهدا

نمی‌دانم این حال و هوای خوب را از کجا آورده بود. رهایش که می‌کردی برای خودش مقتل می‌خواند. روضه می‌خواند. یک مجلس گردان حرفه‌ای بود. زیارت ناحیه مقدسه که تمام شد نوبت خیمه سوزاندن شروع شد.  همراه خوبی برای خانم زینب بود، باایشان به سر می‌زد. روی پاهاش می‌زد. حسین حسین می‌کرد، داداش داداش.     انگار که برادر خودش باشد.

من فقط از عزاداری ایشان بود که لذت می‌بردم و غبطه به حالی که ایشان داشت…

خوب که فکر می‌کردم می‌دیدم به سبک بچه های شهدایی قدیم دارند رفتار می‌کنند.   به وقت مناجات  انگار که هیچ مسئولیتی ندارد نه کسی را میشناسد نه هیچ چیز دیگری. می نشیند یک جایی از مجلس بین جمعیت و عزاداری‌اش را می‌کند. همین‌که مناجات و عزاداری تموم میشود خبری ازش نیست نمی‌توانی پیدایش کنی به راحتی.

العبد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن