خاطرات و زندگی نامه شهید حاج احمد کاظمی
-
شوخی حاج احمد
غروب بود. من همراه با سردار کاظمی و جمعی از فرماندهان در منطقه کردستان عبور می کردیم، حاج احمد یک دفعه ماشین را متوقف کردو خودش پشت فرمان نشست! مقداری که رانندگی کرد، درجه های خود را درآورد! و در پاسخ ما تبسمی کرد و دلیل این اقدامش را اینگونه بیان نمود: ” اگر دشمن ما را شناسایی و اسیر کرد می گویم من فقط یک راننده ام و اینها از سران و فرماندهان سپاه هستند که درجه هایشان هم دلیلی بر این مدعاست! و از آنها تشکر هم می کنم که شما را اسیر کردند. می گویم حق و حقوق من را هم ازشان بگیرید؛ با اینکه متاهلم و تمام وقت برایشان رانندگی می کنم نه حقوق خوبی به من می دهند و نه آرامش و آسایشی دارم” !!!
بیشتر بخوانید » -
آزاد سازی خرمشهر
در عملیات آزاد سازی خرمشهر و روزهای مقدماتی آن شرایط بسیار سخت وحساسی به وجود آمد، طوری که نیروها و تجهیزات کاملا خسته و از کار افتاده شدند و خطایی کوچک کافی بود تا کل عملیات را تحت تاثیر قرار دهد. در چنین وضعیتی محور متعلق به احمد کاظمی یک راه بلد حرفه ای و شجاع لازم داشت تا روزهای پر خطر مرحله دوم و سوم عملیات را بررسی وترسیم کند. چنین کسی پیدا نشد، جز اینکه خود احمد مطمئن ترین و مسلط ترین فرد برای این مهم بود. او در متن کامل عملیات حضور داشت. سردار مقدم
بیشتر بخوانید » -
فاتح خرمشهر شهید شد
من تصورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته شد، حداقل تیتر همه روزنامه های ما این جمله باشد که : ” فاتح خرمشهرشهید شد” همان طوری که وقتی بزرگی از ما در ادبیات، هنر و در هر چیزی، از بین ما می رود و فوت می کنـد ما بلا فاصله تیتـر می زنیم برایش که مثلا “پدر علم ریاضی” ایران از دنیا رفت. فکر می کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران داشت با حقی که دیگر اندیشمندان مختلفی که مورد تجلیل هستند و به حق هم باید مورد تجلیل باشند، کمتر نباشد و شاید هم در ابعادی بیشتر باشد. یعنی خیلی ها باید خودشان را مدیون شهید کاظمی بدانند. حقیقتا اگر بخواهیم حاج احمد را تشریح بکنیم باید برگردیم به جنگ. از جمله کسانی که غریب بود شهید کاظمی بود، شهید کاظمی محور چندتا فتح بزرگ بود. در جنگ می توانیم بگوییم که شاه کلید این فتوحات او بود. یکی از برجستگی های شهید کاظمی هم همین بود. یعنی اگر گفته بشود زیرک ترین فرمانده…
بیشتر بخوانید » -
احمد احمد رشید: رشید جان خداوند خرمشهر و آزادش کرد. آزادش کرد….
حسین حسین رشید: حسین جان ببین، ببین، شما الان داخل خود شهرید؟ رشید رشید حسین: چی ؟ کی؟ پیام شما مفهوم نیست رشید جان دوباره بگید؟ حسین جان: شما شمارو میگم خودتون، کجائید الان داخل شهرید؟ رشید رشید حسین: ببین رشید جان ما داریم می ریم جلوشما با احمد کاظمی هماهنگ کنید مفهومه ؟ ما تو شهر نیستیم مفهومه؟ احمد احمد رشید: احمد ببین الان حسین منتظر هماهنگی شماست تا کارشونو شروع کنند و عملیاتو با هماهنگی اجرا کنید شما کجائیدالان؟ رشید رشید احمد: آقا جان، ما داخل خود شهریم، واینا که تو شهرن اومدن پناهنده شدن مفهوم شد!!! احمد احمد رشید: احمد جان قطع و وصل می شه! دوباره بگو؟ چی گفتی؟ رشید رشید احمد: رشید با اون یکی دستگاه صحبت کن مفهوم شد؟ باشه احمد همین الان… همی الان. رشید رشید احمد: آقا ما تو شهریم بهش بگو، به محسن بگو ما تو شهریم، ما تو شهریم و پنج شش هزارنفرم اومدن پناهنده شدن ما تو شهریم ما داریم اونارو تخلیه می کنیم ما تو شهریم و تمام نیروهامون تو خود شهرن!!! رشید رشید احمد: رشید جان مفهوم…
بیشتر بخوانید » -
حاج احمد ومراسم عزاداری
در مکانی (ستاد لشکر ۸ نجف اشرف) که هرسال دهه محرم مراسم داشتند چند تا از همسایه ها مسیحی بودند که چند روز مانده به مراسم ۲- ۳ نفر از مسئولین لشکر را می فرستادند تا با احترام از همه همسایه ها اجازه برگزاری مراسم روضه امام حسین (ع) را بگیرند ، می گفتند سرو صدای عزاداری بلند است و ترافیک و شلوغی زیاد و آنها حق همسایگی ما را دارند.باید با رضایت کامل ایشان باشد.موقع توزیع غذا نیز سهم همسایه ها را جدا می کردند و می فرستادند درب منازل آنها،و بعد شام قریبان هم با تشکر و حلالیت از همسایه ها مراسم تمام می شد.
بیشتر بخوانید » -
حاج احمد خادم الحسین علیه الاسلام
حاجی حواسش به همه چیز بود،از محتوای سخنرانی و مداحی ها و نماز جماعتهای ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته ، تا گذاشتن چند نفر مامور جهت جفت کردن کفشهای عزاداران وگرفتن اسفند دم درب و دقت در توزیع صبحانه و غذای ظهر عاشورای و تاسوعا که به بهترین نحو ممکن صورت پذیرند. برگزاری هیات و مراسم عزاداری در دهه اول محرم برایش ازاهم واجبات به شمار می آمد و خدایی سنگ تمام می گذاشت،اماکیفیت اجراء آن برایش خیلی مهم تر بود. بطوری که می توان از هیات عاشقان ثارالله لشکر ۸ نجف اشرف بعنوان یک الگوی نمونه عزاداری نام برد. ازچند وقت قبل بزرگترها و معتمیدنش در لشکر را خبر می کرد ، چند تا بسیجی و یکی دو تاپیر غلام امام حسین (ع) سپس تقسیم کار می کرد، حاج حسین،حاج عباس ، سید ناصر،حاج فاضل،حاج رضا ،حاج غلامعلیُ، حاج آقا جنتیان ، برادر احمد پور و بسیجی هرکدام بر اساس تخصص وتوان مسئولیتی را به عهده می گرفتند، آنها هم که حاجی را خوب می شناختند در عین حال اخلاص و صبر…
بیشتر بخوانید » -
حاج احمد
یک دشت پر از تانک تیپ امام حسین.ع. و تیپ نجف اشرف برای دیده بانی در منطقه خرمشهر دکلی مشترک نزدیک دارخوین داشتند. یکی از روزهای نزدیک به عملیات بیت المقدس که در حال سازمان دهی و برگزاری مانور بودیم من و حاج احمد برای بررسی منطقه به سمت دارخوین رفتیم. حاجی از من خواست تا به بالای دکل بروم و گزارشی از وضعیت دشمن در منطقه ارائه دهم. زمانی که به بالای دکل رسیدم بهتم زد… گفتم: “یک دشت پر از تانک میبینم” او گفت: ” غصه نخور ما هم تانک داریم ” من خواستم تا تعداد تانک های خودی را بدانم که حاجی گفت: ” ۱۰-۱۲ تا تانک داریم.” و من در دل گفتم: یک تیپ زرهی با ۱۰-۱۲ تا تانک در مقابل چند لشکر مکانیزه دشمن با صدها تانک ویک شهر در دست دشمن! حریف احمد روزهای اول مرحله دوم عملیات دشمن فشار بی امانی برای حفظ مواضع خود وارد می آورد و آتش بسیار پر حجمی بر سر نیروها می ریخت به طوری که سهم حاج احمد ترکشی بود که بر…
بیشتر بخوانید » -
حاج احمد
صبحانه با تانک… قبل از طلوع آفتاب حاج احمد بی سیم زد: “بچه ها را سریع تدارک کن و هر چه می توانی برای تغذیه آماده کن.” من و دیگر نیروهای تدارکات چند وانت تیوتا پر از صبحانه فراهم و حرکت کردیم. حاج احمد از طریق بی سیم مسیر را نشان داد: “بیایید از طریق جاده ی آسفالته ی اهواز – خرمشهر به سمت خرمشهر. “متوجه شدم که روز اول عملیات آزاد سازی خرمشهر جاده به دست نیروهای خودی افتاده است. حرکت را ادامه دادیم به نزدیکی نیروهای خودی رسیدیم و حاج احمد کاظمی را دیدیم دشتی وسیع بدون خاکریز و جان پناه و در مقابل نیروهای عراقی در داخل شهر تا بن و دندان مسلح به حاج احمد گفتم این جا کجاست؟ ستون تانک در مقابل شماست. در همان حال که حرکت ستون تانک ها قبل از صرف صبحانه به سمت نیروها آغاز شد، حاج احمد خطاب به فرمانده ی گردان گفت:”چند آرپی جی زن به سمت ستون تانک ها حرکت دهید و خودش نیز یک آر پی جی…
بیشتر بخوانید » -
شهید کاظمی والگوی مصرف
استفاده بهینه حتی در جنگ.. پس از اتمام عملیات خیبر تا عملیات بعدی یعنی بدر حدود یک سالی فاصله افتاده بود. دراین مدت بعضی از نیروها به مرخصی می رفتند و کسانی هم که در جبهه حضور داشتند اغلب به آموزش، تحصیل و آماده سازی ادوات مشغول بودند. ما، درواحد زرهی لشکر در پایگاه شهدای فعلی،سرگرم انجام وظیفه بودیم که خبر رسید فرماندهی لشگر یعنی شهید کاظمی دستور داده چون وضعیت، وضعیت جنگی نیست، برای رفت و آمد به مقر لشکر که در دانشگاه شهید چمران بود، نیازی به استفاده از اتومبیل نیست و این مسیر چهار پنج کیلومتری را با دوچرخه طی کنیم. روز بعد هم حدود هفت هشت تا دوچرخه ی نو و دست نخورده وارد پایگاه شد.
بیشتر بخوانید » -
شهید کاظمی وبسیج
با اینکه می دانستم آدم جدی وسخت گیری است: کلی متن گزارش فعالیت آماده کرده بودم که قبل از دادن نامه درخواست بیان کنم وقتی وارد پادگان شدم سراغ دفتر فرماندهی را گرفتم. انگار که بدانند با چه کسی کار دارم گفتند درمحوطه است؟! همه با لباس نظامی ودرجه سرگرد به بالا ایستاده بودند کنار یک پیکان سبز رنگ و به نوبت حرف میزدند. هنوز مانده بود بهشان برسم سردار از ماشین پیاده شدند تمام قد ایستادند روبوسی کردند ، دستی به شانه ام زدند و دستم را محکم فشار دادند و بعد با روی باز و در عین حال ابهت گفتند بفرمایید بسیجی!! همه حرفهایم یادم رفت نامه را دادم و ایشان با لبخند زیرش دستور دادند وگفتند همین امروز تمام چیزهایی که خواستند را بهشان بدهید. بعدا فهمیدم آنروز اینقدر مریض بودند که نمی توانستند سر پا بایستند ولی برای سرکشی از لشکر۸ آمده بودند پادگان عاشورا و صندلی ماشین را خوابانده بودند و کارها را نیمه خوابیده پی گیری می کردند… من آنروز جوانی ۲۰ ساله بودم وفقط مسئول…
بیشتر بخوانید »