شهید حاج احمد کاظمی
-
یاد یاران سفر کرده
احمد با قلبی آکنده از دوستان شهیدش،بیش از هفت سال فرمانده ی شمال غرب کشور شد.جایی که صدها نفر از شهیدانمان در ارتفاعات غرب پیرانشهر مانده بودند و این فرمانده ی دلسوز که مسؤو لیت بسیجی ماندن را هم بر شانهها حمل میکند،شبهای زیادی را به یاد آنها گریسته است،در این دوره ی نسبتا طولانی که فرزندان احمد دوران رشد و شکوفایی خود را طی میکنند و بیش از هر زمانی به حضور پدر نیاز دارند،این مادر است که آن بار سنگین را تحمّل میکند و مانند همه ی دوران مشترک زندگی،خانه به دوش،مسؤولیت نبودن احمد را به انجام میرساند.و چه زیباست،در چنین شرایطی که لحظه لحظه ی آن بوی شهادت میدهد و هیچ شبی از آن بدون دلهره و اظطراب نمیکذرد،وقتی احمد با بدنی خسته از مسؤولیتی سنگین به خانه باز میگردد یکی دو ساعت که نه،همان لحظه ی ورود،همه ی خستگیها از بدن او برطرف میشود و این صفا و محبّت هدیه ی بانوی نمونه ای است که حضرت صدیقه ی طاهره سلام الله علیها را الگو ی…
بیشتر بخوانید » -
فرماندهی نیروی هوائی سپاه
احمد که از غرب بازگشت آنقدر کارنامه اش درخشان بود که فرمانده کل قوا حضرت آیت الله العظمیخامنه ای در فرازی از حکم انتصاب او نوشتند: \”فرماندهی نیروی هوایی جوان و پر نشاط سپاه پاسداران را به شما که از سرداران کار آمد و پر توان و شجاع و برخوردار از سوابق درخشان در دوران دفاع مقدس و پس از آن میباشید میسپارم\” حضور احمد کاضمیتحولی عظیم در نیروی هوایی بوجود آورد و از آنجا که او تحلیلی صحیح از شرایط سیاسی و نظامیو تهدیدات آینده داشت تمام توان خود را در تقویت بنیه ی موشکی جمهوری اسلامیایران معطوف داشت که موفقیت تولید و آزمایش موشک شهاب۳ نمادی از این اراده فولادین است.در همین دوره بود که زلزله ای ویرانگر،شهر بم را با خاک یکسان کرد.حضور احمد در همان ساعات اولیه و بسیج کلیه ی امکانات نیرو ی هوایی به منطقه و انتقال بیش از ۳۰ هزار مجروح به تهران،در کمتر از یک هفته،صفحه ی درخشان دیگری بر کارنامه ی افتخار آمیز احمد افزود. نگارنده در آنجا شاهد بودم…
بیشتر بخوانید » -
صد ساعت بیداری شهید احمد کاظمیدر بم
زلزله بم اما جدا از همه جنبههای فنی و ناظر بر ساختمان سازی، فرصتی بود برای انسانسازی و چه خوب، کسی که در بم نگاه داشتن آتش شوق سالهای خون و شهادت را در سینه خود به ظهور رساند، چند سالی بعد، پاداش حقیقی خود را دریافت کرد. حاج احمد، تنها مرد سالهای مقاومت و جهاد علیه دشمن بعثی نبود، بلکه هر جا ندای مظلومیشنیده میشد، باید زودتر از همه به دفاع برمیخاست. خبر حادثه دلخراش زلزله بم را که شنید، اندوه همه وجودش را فرا گرفت؛ آن قدر که پیش از همه به نجات زلزله زدهها شتافت؛ «نخستین ناجی زلزلهزدگان بم»، کسی نبود جز یادگار سالهای دفاع مقدس، حاج احمد کاظمی؛ همان گونه به سان سالهای جانبازی در جبههها گمنام و ناشناس، پیش از همه خود را به بم رسانده و مشغول کمکرسانی بود. اگر او را میان آوارهها و جنازهها، موقع انتقال مجروحان و خارج کردنشان از زیر آوار و با آن چشمهای خسته و نیمه باز، میدیدی، هرگز باور نمیکردی که «فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران» باشد.…
بیشتر بخوانید » -
ساده ترین لباس برای بی قرارترین …
نمیدانم این را بگویم یا نه , اما پدرم خیلی در پوشش و ظاهرش ساده بود. همیشه دوست داشت ساده ترین لباس را بپوشد . به سرو وضع خانواده خیلی اهمیت میداد که حتما لباسمان نو باشد , تمیز باشد , شیک باشد … اما خودش تنها چیزی که برایش مهم بود , تمیزی لباس بود. یک بار برای روز پدر من و سعید و مادرم رفتیم برایش یک دست کت و شلوار خریدیم . اما هرکاری کردیم نپوشید. بعضی وقتها که میخواست بیرون برود و نمیخواست لباس نظامیبپوشد , به من میگفت : \” محمد یک کاپشن به من بده بپوشم \” . یک لباس را آنقدر میپوشید که برایش میانداختیم دور ! با این که وقتی داشتیم وسایل شخصی اش را جمع میکردیم , دیدیم چقدر لباس نو داشته و دست بهشان نزد است .
بیشتر بخوانید » -
اخلاص
بابا در طول بیست سالی که با هم زندگی میکردیم , در مورد خودش کلامیحرف نزد . من کی هستم ؟ من کجا هستم ؟ من چی هستم ؟ من و من و من … اصلا . یکی از ویژگیهای احمد کاظمیمخلص بودن اوست . یک زمانی بعد نظامیداشت که حرفی نزد . دو هفته رفت بم . نگفت , آخرتو دو هفته رفتی بم چکار کردی ؟ بابا من پسرت هستم نباید بدانم ؟ الان برگشتی ؛ چرا صورتت سوخته ؟ چرا چشمهایت سرخ شده ؟ نه صدایت مثل قبل است , آخر چه کار کردی که هیچ چیز مثل قبل نیست ؟ در جواب گفت : چیزی نشده . سرماخوردم . یا قبل از شهادت بابام فکر میکردم پدرم رزمنده ای بوده ( این را قسم میخورم ), در همین حد ما را نگه داشته بود. کسی به ما چیزی نگفته بود. چون اجازه نمیداد, کسی حرفی بزند . فکر میکردم رفته جنگیده و شهید نشده , بعد از جنگ گفته اند چون تو آدم توانمند و خوبی…
بیشتر بخوانید » -
نردبانی برای چیدن نارنج …
نردبانی برای چیدن نارنج روز , آرام آرام داشت به شب پیوند میخورد . خورشید , نقطه ای شده بود به رنگ نارنج درشتی . انگار گذاشته باشندش توی لوله توپ . قاسملو , مدادش را داده بود به فرهاد خدامردی و گفته بود ظوری بایستد که نارنج درشت خورشید , نوک ان باشد . به آرپی چی خودش میگفت : مداد… خدامردی , نوجوان کوتاه قامتی بود که وقتی آرپی جی میاستاد , یک سرو گردن از آن کوتاه تر بود ! او , پسر یکی از رانندههای جهادگر بود و همراه پدرش آمده بود به جبهه . با قاسملو , دوستان جفت و جوری بودند . همه میدانستند که چرا قاسملو روی آرپی جی اش اسم مداد را گذاشته : دانشجوی رشته نقاشی بود و تا چشم به هم رنی کاریکاتور آدم را میکشید. کارش از همه شلوغ تر بود . بچهها میخواستند نامه بنویسند اول میآمدند و میگفتند طرح صورتشان را بکشد . آن وقت بود که معلوم شد چه کسی بینی اش یزرگ است . کدام…
بیشتر بخوانید » -
یادداشت / دل نوشته …
بسم رب المهدی بسم رب الحسین بسم رب الشهدا السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است. حضرت امام خامنه ای مدظله العالی ساعت حوالی ۱۱ ونیم صبح ۱۹ دی ماه بود که همهمه ای شهر را برداشته بود، هرکس چیزی میگفت تا اینکه عاقبت زنگ خبر ۱۴ بعد از ظهر به تلخی نواخته شد. ثانیهها بسان سالی میگذشتند.به هر جانکندنی بود لحظات سپری شد و گوینده خبر اعلام کرد: صبح امروز یک فروند هواپیمای نظامی (جت فالکون) حامل فرماندهی نیروی زمینی سپاه \” سردار شهید حاج احمد کاظمی\”در حوالی ارومیه، سقوط کرد و همهی ۱۲ سرنشین آن به شهادت رسیدند. شهر با شنیدن خبر سقوط هواپیمای تو، به عزاخانهای مبدل شد که نگو و نپرس. همه گریه میکردند حتی آنان که با تو سر یاری نداشتند.یادم نمیرود که تمام…
بیشتر بخوانید » -
سردار کاظمیهمیشه با اطلاعات خودش تصمیم میگرفت…
سردار کاظمیهمیشه با اطلاعات خودش تصمیم میگرفت , نه به حرفهای به دست آمده از این و آن . او اعتقاد داشت آدمیکه مسئولیت دارد برود خودش شرایط را لمس کند , خطرات و سختیهای کار را ببیند و بعد با توجه به گزارشات و اطلاعات دیگران تصمیم بگیرد . میگفت این بچههای مردم دست ما امانت اند. میرفت تحقیق میکرد , سیستمها را چک میکرد جز به جز طرح ریزی و برنامه ریزی میکرد و نتیجه اینها میشد یک مدیریت صحیح و مدیری که اهل بازی خوردن نیست . حاج احمد مدیریتش مدیریت کنترل از راه دور و ویدئو کنفرانسی نبود . شاهد مثالهایش را هم برایمان میآورد. مثلا در فتح خرمشهر جایی که برای ما فاصله پیروزی و شکست به اندازه مو باریک بود و آنقدر خودمان و تجهیزاتمان خسته بودیم که نفسی باقی نمانده بود و یک اشتباه میتوانست از پا در بیاوردمان؛ سردار کاظمییک بلد خواست تا در خیابانها گم نشود . خودش رفت و شرایط را دید . نتیجه اش شد یک تصمیم درست .…
بیشتر بخوانید » -
بندگی ام را ببین
خداوندا خود میدانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده ام و این دوران سخت را تحمل میکنم. ای خدای کریم , ای خدای عزیز و ای رحیم ! تو کمکم کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم. چه بدم , وای خدا تو رحم کن و کمک کن . بدی مرا میبینی , دوست دارم بنده باشم , بندگی ام را ببین. ای خدای بزرگ , رب من , اگر بدم و اگر خطا میکنم, از روی سرکشی نیست بلکه از روی نادانی میباشد . خداوندا من در سختی بسیاری هستم , چون هرچه فکر میکنم , میبینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی را ازدست دادم. ولی خدای کریم, باز امید به لطف و بزرگی تو دارم, خداوندا تو توانایی, ای حضرت حق خودت دستم را بگیر, نجاتم بده از دوری شهدا , کار خوب نکردن , بنده ی خوب نبودن… فرازی از وصیت نامه شهیدحاج احمدکاظمی آری در این شب که شبهای قدر است نجوا میکنیم همانند تو اما قدر تو شهادت…
بیشتر بخوانید » -
بسیجی بی ترمز
شنیدهاید در جنگ مىگفتند بسیجى بىترمز است، این یک معنا و حرف دیگرى داشت؛ اینها خوب عاشق شهادت بودند و پا بر زمین مىکوبیدند. همین شهید عزیزمان، احمد کاظمى را من در جبهه دیده بودم؛ آنچنان اقتدارى داشت که اشاره مىکرد، بسیجىها حرفش را گوش مىکردند. اینطور نیست که بسیجى که عاشق است، مجاز باشد برخلاف امر فرمانده و برخلاف انضباط سازمانى و انضباط عملى در محیط زندگى، یک حرکت بىانضباطى انجام بدهد؛ بهخصوص که دانشجو و شما دانشجوها. ما براى شماها خیلى قیمت قائلیم. امام خامنه ای (مدظله العالی)
بیشتر بخوانید »