دسته‌بندی نشده

داستان-قضاوت

سر را بالا کرد و پسرک دوربین به دست را دید که با برادرش در حال عکس گرفتن، بین مردم عزادار تاب می‌خوردند.

لباسشان همرنگ جماعت نبود. لحظه‎‌ای گفت: «حالا که همه مشکی هستند، اون‌ها چرا روشن پوشیده‌اند؟»

به خود لرزید. شرمنده شد.

تو چه می‌دانی. انها الان اینجا هستند از کجا می‌دانی از تویی که لباس مشکی عزا تنت هست بهتر نیستند.

بهتر توسط آقا خریده نمی‌شوند؟ زودتر خریده نمی‌شوند؟ پس چرا به فکه دعوت شدند؟

و شرمگین، سرخود را پایین انداخت..

ف.حجتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن