دسته‌بندی نشده

دل نوشته- عاشورا

هوا گرم بود…    باد که می‌وزید از عطشمان کم می‌کرد….

باد از سمت کربلا بود….   ظهر عاشورا…..   فکه

پیش خودم فکر کردم یعنی‌آن لحظه که جسم پاکش در قتلگاه افتاده بود آیا بادی می‌وزید؟؟؟

حسین(ع)  که دیگر سیر آب شده بود….

ولی رقیه(س)و اهل حرم هنوز هم…… کاش آن لحظه بادی می‌وزید و دل آسمان می‌شکست و آسمان هم گریه می‌کرد….

ای باران چرا ظهر عاشورا نباریدی؟؟؟

چرا وقتی عباس(ع) رفت برای آب نباریدی….؟؟؟

چرا وقتی حسین(ع) علی اصغر(ع)را سر دستش گرفت بود نباریدی…..؟؟؟

پس چرا هر سال ظهر عاشورا دلت می‌گیرد و گریه می‌کنی…..؟؟؟؟

دیگر باران چه فایده‌ای دارد؟؟

دیگر رباب پسر ندارد…..          حسین(ع)، برادر و رقیه(س)عمو ندارد …..

همه می‌گویند ببار ای بارون ببار ولی من می‌گویم نبار

نبار که اگر بباری دلم خون می‌شود برای قلب رباب، دل رقیه(س)و نگاه عباس(ع)….

نبار ای بارون نبار….

ز.عباسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن