خاطرات و زندگی نامه شهید حاج احمد کاظمیشهید حاج احمد کاظمی

شهید کاظمی وبسیج

دلم میخواست که حتما بیایند…

 دلم می خواست که حتما بیایند ولی عقلم میگفت کلی کار دارند وتازه مریض هم هستند قول هم که ندادند گفتند اگر شد می آیم، به بچه ها نگفتم که میهمان شب کیست چون همان عقلم می گفت بچه ها از تحویل گرفتن مسئولین خیرها دیده اند!!

ومی دانند که کسی مثل سردار حاج احمد کاظمی فرمانده لشکر ۸ نجف اشرف برای یک جمع ۵۰ الی ۱۰۰نفری به پایگاه نخواهد آمد،مثل همه آدمهای بزرگ ولی دلم می گفت می آید.

تا آخر شب منتظر بودم نیامدند عقلم برنده شد،! سه روز بعد نامه ای با امضاء ایشان به اسم مسئول پایگاه و خطاب به همه اعضاء آمد معذرت خواهی کرده بودند که نتوانسته اند بیایند حالشان بد شده بود و بستری شده بودند،عقلم گفت :

                                       ” من که گفتم او با همه فرق دارد!!!”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن